10 آبان

ساخت وبلاگ
الان که مینویسم 17 دی شده..انقدر سرم شلوغه این روزا که وقت نوشتن هم ندارم..اصلا نمیفهمم زمان چطور میگذره.. واقعا این گذر زود زمان یکی از دغدغه های همیشگی منه.. یعنی برای اونایی هم که خارج ازایران زندگی می کنند اینطوریه؟ شاید... شایدم نه...بالاخره بعد مدتها تصمیمون عملی کردیم و با ازی بلیط تهیه کردیم و رفتیم قشم.. هتل خلیج فارس گرفتم..و بلیطم با کلی دردسر بعد از کنسلی و خرید مجدد. در کل به این نتیجه رسیدیم که کاش با تور میرفتیم ب دردسر..ولی خوب تجریه شد.هرچند من سفرای با برنامه ریزی خودمو بیشتر دوست دارم... ولی تو این مملکت که یهو بلیط کنسل میکنند و یه عذرخاهی هم ندارند نمیشه برای خودت باشی...قرار شد چهارشنبه دو ه نیم پرواز کنیم و جمعه نه و نیم شب برگردیم.. هیچ زمینه ای از قشم نداشتم. و نمیدونستم موقعیت مکانها نسبت به هم چطوریه... روز قبلش من مجبور شدم برم ماموریت کرمان.. همراه با کارشناس بانک ..خانم گلی که خیلی مسافرت باهاش خوب بود.. صبح رفتیم سیرجان و از سیرجان همکارم اومد دنبالمون و سه ساعت تا کرمان رفتیم.. اونجا فرصت کمی بود فقط چرخی با همکارمون زدیم و سوالات پرسیدیم و ناهار خوردیم و برگشتیم..مدیر هم اونجا بود ولی داخل محیط گشت میزد برای همین زیاد ندیدیمش..زودتر برگشتیم کرمان که چرخی تو شهر زده باشیم.. همکارم هم لطف کرد و مارو برد بازارچه..یه جای سنتی رفتیم و چایی خوردیم. و از 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 41 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:47

پنجشنبه 14 دی .. این هفته همش با هم بودیم تقریبا.. محمد رفت چین یه شب با هم بودیم .. رفتیم پالادیم خرید لباس کرد.. شبم درو هم خوب بود.. گفت پنجشنبه جمعه تنها باشیم و بخوابیم .. شاید دوستم بیاد...ولی سر ماجرای ترابی که بهم پیام داده بود و گوشیمو جا گزاشتم رو میزش و پیامشو دید و گفت باز کن ببینم.. و کلی حالش گرفته شد و کتشو برداشت رفت.. هرچی رفتم دنبالش صبر نکرد.. با ماشین رفتیم میدون دنبالش و کمی توضیح دادم و اروم شد لی رفت.. شب زنگ زدم ناراحت بود بازم توضیح دادم.. فرداش اومد شرکت و بازم توضح دادم که موضوع مهمی نیست و ارومش کردم.. بعدش گفتم تو میخای جمعه با کسی باشی و الکی بهانه کردی.. گفت نع... پنجشنبه تا ساعت سه و نیم بودم موقع رفتن گفت جمعه با هم باشیم.. گفتم دوستات چی گفت نمیگم بهش بیاد...شب رفتم خونه مامان زنگ زد ببینه کجام...قطع کرد و دوباره زنگ زد که برای فردا برنامه بریزیم بیا کله پاچه بخوریم و بعدش قورمه سبزی درست کنیم و بعدش بریم پیک نیک.. شب وسایلو جمع کردم و بار بستم.. صبح رفتم خواب بود.. بیدار شد قورمه سبزی ردیف کنه منم رفتم کله پاچه گرفتم خوردیم... ساعت 3 و 4 بود حاضر شد غذا.. ماهم فیلم میدیدم فیلم ایم روبوت...خیلی گشنمون بود غذا خوردیم بعدش رفتیم سمت فشم.. تصمیم گرفتیم بریم کافه شهاب حسینی .. تا اونجا رفتیم ولی بسته بود.. حوصلمون نگرفت و برگشتیم تهران .. کافه گیو.. خ 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 43 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 19:47

امروز هوا خنکه و خیلی خوبه ولی سردرد دارم و سستم.. دیروز شرکت مدیرمون الکی به پروپام پیچید و دعوا راه انداخت سر قضیه عامری ... من مقصر نبودم ولی طرف زیر اب زده بود حسابی  اونم که منتظر.. جوابشو ندادم برگه مرخصی نوشتم و اومدم بیرون.. اونم خواسته بوداز دلم در بیاره..حالم اصلا خوب نبود.. انصاری سعی کرد حرف بزنه و از دلم در بیاره.. زیاد حوصلشو نداشتم... رفتم خونه .. دلم خیلی از م گرفته بود و کلا دردم از اون بود نه کس دیگه.. همه متوجه شدند چندین بار تماس گرفت جواب ندادم.. نمی دونم باید چکار کنم.. تا عصر صبر کردم.. دلم میخواست بزنگم کمی معطل کردم که ظرف بشورم.. کارم تموم شد تا نشستم که زنگ بزنم زنگ زد... خیلی خوشحال شدم... شروع به صحبت کرد که منم از دستش شاکی هستم و امروز خل شده بود و به منم فلان کرد و ازین حرفا.. نیم ساعتی صحبت کردیم بعدش پیشنهاد دادم با هم باشیم و قرار شد برم پیشش... دوش گرفتم رفتم سمتش ... کلی وسایل گرفته بود غذا درست کنه ... کنارش اروم بودم... کمی صحبت کردیم در مورد روابطمون... و بهش گفتم که دوستش دارم..بدون اینکه بترسم از نتیجه کارم... و شاید کار درستی نکردم..گفتم که برام سخته تموم کنم و میخوام باشم... ازم پرسید که چرا دوستش دارم و براش کمی گفتم... فکر میکنم هردو حس خوبی داشتیم.. من ظرفارو شستم و اونم غذای خیلی خوبی درست کرد.. عالی بود... خوردیم و کلی لذت بردیم... ک 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01

امروز شنبه و اول یک هفته دیگست... هوا خیلی خوبه در عین حال که دلگیره ولی خنک و بارونیه و در کل باحاله.. از صبح خیلی درگیر کارم و شلوغم اما خیلی کارارو انجام دادم ..پنجشنبه ظهر به پیشنهاد م رفتیم سه نفره سمت درکه و اسو نهارو زدیم .رفتیم اجاق باشی خوشمون نیومد پیچوندیم...شیشلیک ماهی و کته کباب که خیلی چرب بود.. جاش عالی بود.. یه جای دنج و خنک ... و شیلیشکش عالیتر... مهمون من بودیم چون سری پیش مهمون می بودیم... غذا رو تپل زدیم و رفتیم سمت خونه .. بچه ها رو خونه می روسندم و خودمم با عازی قرار داشتم.. رفتیم فرحزاد..هوا عالی قلیون زدیم... بارون زد پا شدیم رفتیم پارک لاله ... اونجا کمی بازارچه چرخیدیم و در حال گپ زدن و تخمه خوردن بودیم چند نفری گیر دادن .. بعدشم اومد یکی و شماره داد که هشت سال از من کو چکتر بود.. کرم ریختم و گرفتم ولی بعد پشیمون شدم چطور بپیچونم... شب رفتم خونه بابا و همونجا موندم..بچه ها صبح میخواستن برند تور سواد کوه.. می خیلی ساعت افلاین بود.نگران شدم ز زدم ج نداد به مح پیام دادم.. که گفت اینجاست میگم بزنگه.. زنگ زد کمی ناراحت بود با هم بحثشون شده بود.. فردا تا ظهر بازط افلاین بود ..نگران شدم به مح پیام دادم که گفت دیشب بحثمون شد رفت خونه.. پیام دادم بهش ساعت دو از خواب بیدار شده بود.. و گفت که اوکیه عصری ز زد بیا با بچه ها بریم پارک ساعی.. رفتم اونجا دوستاش بودند جلو 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01

امروز البته یکشنبه آبانیست ...و هوا مثل دیروز عالی و خنکه... دیرز باشگاه داشتم و پیچوندم.. می بهم پیام داد که بریم کافه و منم از خدا خواسته.. رفتیم باغ فردوس و گپ زدیم.. خیلی خوابش میومد .. کلی از فضا و هوا فیض بردیم و رفتیم خونه.. کمی خوابیدیم.. میخواستیم فیلم ببینیم که دوباره بعد از یه ماساژ غش کرداز خواب..بعدم گفت دوست دارم دوساعت دیگه از خواب بیدار بشم و غذا آماده باشم بخورم.. هیچی دیگه ..اون خواید منم ماهی و برنج گذاشتم... ساعت یازده تازه این تصمیم گرفتیم و ساعت یک اماده شد... بزور بلندش کردم.. خداروشکر خیلی خوشمزه شده بود.. غذا خوردیم و تو بالکن نشستیم یکم..خیلی سرد بود... بعدش رفتیم خوابیدیم... همه چی خوب بود.. صبحم بزور بیدار شدیم ..من که پیچیدم رفتم دارایی و اونم خوابید دیرتر رفت... امروز یه قرار دارم..حوصله ندارم ولی کرمم گرفته چرا.....+ نوشته شده توسط sunny در یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶ و ساعت 3:11 PM | 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01

امروز چهارشنبه ست یه روز مثل باقی روزا که سریع میگذره.. مدیر نیست منم از دیشب و صبح معده درد و حالت تهوع دارم.. الان قرص خوردم و کمی بهترم ولی خوب یه لحظاتی یکم به میریزم... می از صبح ندیدم .. ظاهرا شرکت نیومده امروز. نمی دونم کجاست.. ساعت 4 صبح انلاین بود شاید یزدی جایی رفته..پریروز یزد بود عصری همش در حال امار گرفتن از من بود و من شک کردم که میخواد امروز بیاد و الکی میگه.. از مح امارشو گرفتم و خواستم بهش نگه.. مطمین شدم کلاسمو کنسل کردم رفتم خونه تو راهم باهاش چت می کردم.. یهو دیدم پیام داد که میشه لطف کنی امار منو از مح نگیری میشه منو کنترل نکنی و یهو شروع کرد دری وری گفتن..شوک شدم فهمیدم چه خبره.. ز زدم ب مح و بهش گفتم واقعا ازت ممنونم من ازت خواهش کرده بودم ادم یه دوست مثل تو داشته باشه دشمن نمیخواد . نزاشتم حرف بزنه و قطع کردم .. دوباره پشت بندش شروع کرد به دری وری ..مثل اینکه اونم ز زده بود به این و ریده بود... اینم شروع کرد به پیام دادن که روابط من و دوستمو میخای خراب کنی..حالم خیلی بد شد.. افتضاح.. ز زدم ج نداد.. و هرچی میگفتم یه چیز بدتر میگفت.. گفت میخواستی مچ منو بگیری بعدش میگفت میخواستی از من جلوتر باشی و زرنگی کنی و از این حرفا.. خیلی ناراحت شدم... بخاطر اون با من برخورد بدی کرد.. در صورتی که اونم دوست من بود.. قسمش دادم...حداقل میگفت من نمیتونم و دهنم لقه.. این که ب 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01

یه روز معمولی بود که طبق معمول هم رفتیم سرکار .. زیاد سرحال نبودم به خاطر دعوای قبلمون و اینکه برنامه شمال داشتیم که در حال کنسلیت بود... چهارشنبه شب رفتم خونه... اونم شرکت بود تا دیر وقت.. ساعت نزدیکای ده بود که کمی تلگرام بازی کردیم تصویری و غیر تصویری کمی براش یاد قدیم کردیم..می خواست بخوابه نزاشتم.. اخر بلند شد و لوبیا پلو درست کرد.. دو ساعتی فکر کنم چت میکردیم اخر گفت یا تو بیا یا من کمی ودکا بزنیم.. و قار شد من برم چون فرداش میخواست بره خونه دوستاش ... نزدیکای یک بود فکر کنم که رفتم.. اومد دم در بغلم کرد و گفت چقدر دوست داشتنی تر شدی .. کمی احساسی شده بود.. کمی با هم بودیم بعدش رفتیم و مشروب زدیم..خیلی خسته و داغون شد برای همین رفتیم خوابیدیم..فردا تا ظهر خواب بودیم.. بعد بلند شدیم و من هویجارو شستم که ابشونو بگیره ببره اونم رفت نون خرید که نیمرو بزنیم.. ولی من خیلی حالم بد بود..حالت تهوع داشتم .. بزور سرپا بودم.. نتونستم صبحانه بخورم... نزدیک سه بود رفتیم باهم رسوندمش... بعد رفتم خونه و خوابیدم.. ع زنگ زد بریم بیرون..پیچونمدمش چون قرص خورده بودم بخوابم... قرار گذاشتیم 10 شب که چون تماس نگرفت کنسل شد.. می بهش گفته بودممیخوام با دوستام برم بیرون هی چکم میکرد بینه رفتم یا نع... اخرم گفت عکس تصویری زنده بده ببینمت.. تا خیالش راحت شد... فردا صبح که جمعه بود با عازی قرار درکه گذاش 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01

چند وقتی بود که بهم ریخته بودم احساس کمبود داشتم و داغوون... رفتم دادگاه برای شهادت شهود توهین.. اعصابم خیلی بهم ریخته بود م هم بهم زنگ نزد اومدم همه ی حسم این بود که داره بهم کم محلی میکنه البته یجورایی درست حس میکردم.. از شرکت زدم بیرون ز زدم داشت میرفت با محمد استخر هرچی دهنم اومد گفتم که تو مخصوصا بی محلی کردی و منظور داشتی و تموم کنیم اونم گفت بهتر تموم بشه و تموم شد.. دوشنبه بود... سه شنبه و چهارشنبه دیدمش شرکت ولی قهر بودیم و پنجشنبه شرکت نرفتم ازش خبر نداشتم زیاد.. داغون بودم.. یکشنبه تعطیل بود. شنبه رفتم شرکت نیومده بود مرخصی بود..حالم بدتر شد. حس میکردم که با من تموم کرده رفته سفر با دوستاش و میدونستم م و بچه های شرکت بودن پس احتمالا با سارا اینا رفته بود و حالم هی بدتر و بدتر میشد.. روز قبلش پیش مکامه فال گرفتم و بهم گفته بود که اشتی هستید و اون بر میگرده و فعلا هستید با هم.. اما من شنبه خیلی تو فشار بودم یه پیام بلند بالا دادم و باز هرچی تونستم گفتم..اینکه تو مخصوصا تموم کردی در صورتی که خودم تموم کرده بودم . اینکه یه سگ گرفته بودم وفاش بیشتر بود برام اینکه منم کسی و پیدا میکنم و چون عکسشو گرفته بودم تو ماشین بود گفتم یه چیزی هست برات می فرستم ولی بندازش دور...خلاصه جواب نداد.. عصرش خیلی بهم فشار اومد بلاکش کردم اونم کلا لست سینم کرد و از اینستا بلاکم کرد.. خیلی بهم فشا 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01

امروز 25 آذرماه زیاد روبراه نیستم.. یجورایی صبح عزا گرفته بودم میخواستم بیام شرکت..هرچند که دلم نمیخواست خونه هم بمونم و در اصل نمیدونستم چمه.. ولی انگیزه کارم خیلی کم شده...یه مدتی بود که با هم خوب شدیم دلیلشم این بود بعد از یه دعوای بد بینمون بهش پیام دادم که اوکی من دوستت دارم میخوام باهات باشم و قول میدم دیگه کاری بهت نداشته باشم فقط بیا با هم باشیم... خوب اونم پیام داد که اوکی منم همینو میخوام و با هم باشیم... و قرار شد بیشتر وقت بزاره و بارم توضیح بده منم کمتر گیر بدم.. دو هفته ی با هم اوکی بودیم و بنظر همه چیز روبراه بود.. اون بهتر شد وقت میزاشت توضیح میداد و انگار همه چیز اوکی بود.. منم یه بلیط کنسرت گرفتم برای سه شنبه ..کنسرت ماکان با ذوق و شوق... همش نگران بودم دعوامون نشه و بهم بخوره که بلخره دیشب دعوامون شد.. پنجشنبه با حنا رفتم دانشگاه .. دوستشم بود..تنوع خوبی بود و ساعتی با هم بودیم..صحبتهای استادشون دکتر توکلی خیلی دوست داشتم و تصمیم گرفتم کلاس پروش مدری مالی برم... اگه اقای بهبهانی قبول کنه البته... شب خونه مامان بودم.. م هم دوستاش پیشش بودند و با محمد تا صبح بودند... نصفه شب سر اینکه یهو شب بخیر گفت دعوامون شد و خوابیدیم.. جمعه خونه تنها بودم..میخواستم با عازی برم فشم ولی نمیدونستم م یهو ز بزنه و قرار بزاره... بهش زنگ زدم دیدم با دوستاش بیرونه اصلا... یکم دلخور شدم 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : livefrom1984 بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01

نمی دونم باید چه موضوعی بنویسم ... موضوع معلوم نیست چیه... روزای پر از دلهره و اشوب و نگرانی و غم... خنده های الکی... بغض لعنتی.... خیلی وقته خاستم بیام بنویسم و ننوشتم... چون خیلی داغونم... خیلی غم دارم..این روزا تموم نمیشه. .هیچوقت خدا برام خنده ا 10 آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت 10 آبان دنبال می کنید

برچسب : اردیبهشت, نویسنده : livefrom1984 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 11:36